جهان تسلیم ملال بود.ابرهای خاکستریِ نیمهجان خیره بودند به گیاه غمیکه زیر خاک قد میکشید.سلولهایش سمفونی پنجم بتهوون را مینواختند و ریشههایش به زمین رقص سماع میآموختند، جهان تسلیم بود..
ریشهها زمین را شکافتند و سنگها یکصدا لبیک گفتند.غم پیامبری شد مطرود و پیروانش سنگ و خاک
آیهی هجر و رنج و تباهی خواند و آسمان بارید، غم خندید و گلها یکی یکی از میان ریشههایش جوانه زدند، زمین سبز شد..غم همچنان غم بود، معطر به عطر یاس و نرگس، پیچیده در جامهای از رنگ
آب سجده کرد و زمین را در آغوش کشید، فرو رفته در بطن هر سنگ و رسوخ کرده در جان هرگیاه..غم بلندتر شد، دست نوازش بر سر ابر کشید.هنگامهی باد از راه رسید و ابرها را به هم کوفت، صاعقهای شد بر زمین در آغوش گردبادی عظیم
و در آن هنگام عزراییل مشتی از خاک را با آب باران در آمیخت، ما پیروان غمیم، پناه میبریم از حزن به حزن، از دلبستگی به دلبستگی..عشق و امید و لبخند و کلمه به ما رسید، به ما که از غمیم و به غم بازمیگردیم
نمیدونید چه غم عمیقی منو فرا میگیره هربار که یه موسیقی خوب میشنوم، همین حس نمیذاره مثل قبل لذت ببرم ازشون
سه روش و راه زیبا برای بیان عشق به کسی که دوستش داریم! (پنجشنبه ها با پريسا - 85)تو خیابونا میچرخی. چند کیلومتر مونده به ریل قطار..آسمون نارنجی شده، تو چرا بیداری؟
سرتو میذاری رو فرمون و همونجا خوابت میبره. خواب منو میبینی که یه بچه لاک پشت شدم تو ساحل چابهار. مرغای دریایی بالاسرم میچرخن، تو میرسی و سایه میشی رو تن ساحل، میرم تا برسم به دریا و دویست سال عمر کنم..زیاده؟
اسممو صدا میزنی، پشت بندش یه صدایی تو سرت میگه لاک پشتا که حرف نمیزنن. ولی من برمیگردم، برمیگردم تا یه بار دیگه اسممو بشنوم و بعد برای همیشه فراموشت کنم. میبینی؟ تو خوابم فکر میکنی قراره فراموشت کنم
صدام میکنی. دست میکشم رو صورتت و میگم من اینجام، قرار نیست فراموشت کنم. چشماتو که باز میکنی خورشید وسط آسمونه.تلخ شده دهنت.صدای سوت قطار تو گوشته و خاطرات تو سرت میرقصن.میای دنبالم، همونجایی که آخرین بار صدام کردی.نه مثل همیشه، یه جور دیگه، شبیه وقتایی که بعدش میگفتی یه روز میری و فراموشم میکنی، یکم تلختر.هنوزم تو خواب همونجوری صدام میکنی و حیف که نیستم تا صورتتو با دستام قاب کنم و بگم حتی اگه برم فراموشت نمیکنم..
وایمیستی رو ریل، قطار سوت میکشه و تو دستاتو باز میکنی و تصویرت میره..حالا توام بچه لاکپشت شدی. این بار من سایه میشم و تو خودتو میرسونی به دریا، دنبال بچه لاکپشتی که من بودم میگردی ولی نیست..به آسمون نگاه میکنی، به منقار مرغای دریایی.
آروم میگم فراموشم کن، صدامو نمیشنوی ولی صدام میکنی، یه جوری که انگار قراره فراموشت کنم..
تنفر حس خوبی نیست، خصوصا برای من
من با دوست داشتن آدما زندهام، تنفر نابودم میکنه
حالا از کلی آدم متنفرم، ازشون متنفرم که انقدر راحت زندگی دیگرانو ازشون میگیرن و هرچقدرم تلاش کنم این حس بد از وجودم نمیره
چجوری میخوام چیزایی که تو دو متریم اتفاق افتاده رو فراموش کنم؟
یک ساله درگیریم با کرونا، روزی چهارصد پونصد نفر میمیرن به خاطرش و دریغ از یک هفته تعطیلی..حالا تو سالگرد اعتراضات آبان منع رفت و آمد شبانه واسه کروناس؟
روزی صدبار گفتمای کاش اون روز لعنتی میموندم خونه و چیزی نمیدیدم، اینجوری درد اینم مثل خیلی از اتفاقات دیگه خوب میشد..حالا کاش دیگه مردمو اذیت نکنن، بذارن شمعمونو روشن کنیم و اشکمونو بریزیم و مشتامونو بگیریم رو به آسمون
ما فقط معترض نیستیم، عذا داریم
بیاید از خدایی که برامون ساختن بخواید آبان زودتر تموم بشه
دلم میخواد اون بخش از مغزمو که مربوط به حس دلتنگیه بکنم بندازم جلو سگ
چیه این حس؟
به خاطرات پنج سالگی تا الانم فکر میکنم و دلتنگ میشم، به آدما فکر میکنم و دلتنگ میشم، خیابونا، مغازهها، وسیلهها، صداها، بوها
چه وضعیه واقعا
گرچه دیگه معدم جا نداره ولی حیف بود شام اولین روزی که سه وعده آشپزی کردم خورده نشه..
از اینکه باعث شدم امروز کلی گشنتون بشه بسی خرسندم:))
حالا حالم یکم بهتره، میتونم فردا صبح زود بیدار بشم و تا پارک نهجالبلاغه برم و برگردم، بعدش به چیزی فکر نکنم و به برنامم برسم و برای یک روز امیدوار باشم که همه چیز بهتر و قشنگتر میشه..
..Aban Edame Darad
+ابراهیم عزیزم، دخترکی که هنوز زبان ما آدمها را بلد نبودی، پسری که شاید دختری عاشقت بود و هزاران نفری که نمیشناختم..ظلم از میان نخواهد رفت اما روزی خواهد رسید که فریاد ما بلندتر از صدای هر شلیکی شود و من برای آن روز زندهام..
++فردا خیابان را لالهزار میکنیم، بایستید و تماشا کنید
Tags : موسیقی
تعداد صفحات : 1